غم انگیزتر از خانه های بدون پنجره
پنجره هایی هستند که رو به دیوار باز میشوند . . .
امروز قشنگ بود
رو پل هوایی من و دوستم مسابقه دادیم که بدویم و ببینیم کی زودتر به اونور میرسه
ولی من باختم !!!
بعدشم رفتیم بستنی خوردیم
گاهی همه ی مشکلاتم یادم میره
ولی همین که همش یادم میره ، یه دفعه دوباره یه چیزی میشه که ...
گاهی بعضی چیزا بهونن
که تو رو یاد غمهات بندازن
دقیقا اون موقعی که داری فراموش میکنی ...
دقیقا موقعی که میخوای از همه چیز رها بشی ..
همون موقع
همه چیز یادت میاد ...
وحشتناک تر از همیشه
یادت میاد چقدر از بقیه دوری
انقدر دور که دیگه بلد نیستی به زبون اونا حرف بزنی
انقدر دور که ممکنه هر کلمه ت یه سوتفاهم مسخره ایجاد کنه ...
اشکال از اونا نیست
این منم که عقب موندم
نو دنیای خودم غرق شدم
من نمیخوام چشمامو باز کنم
نمیخوام واقعیت و ببینم ... میخوام همینطوری مثل کبک سرم و بکنم زیر برف و به همه چی بخندم
واسه من همه چی شوخیه !
بزارین شوخی بمونه ...
امشب یه نفر بهم گفت : «شاداب» ...
خواستم بگم کی ی ی ی ی ؟؟؟ من ن ن ن ن؟؟
واقعا اینطور بنظر میرسه ؟؟؟
نشنیدین میگن :
از همه اندوهگینتر شخصی است که از همه بیشتر میخندد. (ژان پل سارتر)
آه...
سهم من اینست
سهم من اینست
سهم من ،
آسمانیست که آویختن پرده ای آنرا از من میگیرد
سهم من پایین رفتن از یک پله مترو کست
و به چیزی در پوسیدگی و غربت و اصل گشتن
سهم من گردش حزن آلودی در باغ خاطره هاست
و در اندوه صدایی جان دادن که به من میگوید :
" دستهایت را
دوست میدارم "